دلتنگی هایم که یکی دوتا نیست...
بخواهی بشماری تا فردا طول می کشد.!
تو که می دانی فردای من و تو
چقدر دیر میاید.
اما دست از من و دلتنگی هایم برندار
میدانی با آنها چه کاخ آرزوها ساخته ام...؟!
دست به صورتم نزن
می ترسم بیفتد..
نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد ..
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد ..
و باز ..
من بمانم و تنهایی
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!!!
نظرات شما عزیزان: